با گذشت تنها دو سال از اعتراضات مردمی موسوم به سبز ایران و مقاومت حیرت بر انگیز جوانان ایرانی، نتایج دموکراسی خواهی صد ساله گذشته ایرانیان را میتوان در تمامی منطقه خاورمیانه لمس نمود. با تغییرات روبنایی در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه شرایط دگرگونی بنیادین در ایران فراهم است و امکان انقلاب سیاسی و تغییر دیکتاتوری به مردم سالاری بوجود آماده است.
اما وجود انحصارات اقتصادی در ایران این شبهه را برای قدرت های غربی بوجود آورده است که به دلیل نبودن تشکیلات منسجم مردمی میتوان از آب گل آلود ماهی گرفت و مانند تغییرات جزیی مصر، تونس و یا لیبی در حال تصرف، منابع اقتصادی ایران را نیزمیتوان تحت انحصارات کامل خود در آورند.
با نزدیک تر شدن انتصابات مجلس فرمایشی حکومت اسلامی در ایران، رژیم حاکم بر تهران در نظر دارد با شرکت حداقلی مردم و جنگ زرگری میان نهاد ولایت فقیه، انجمن حجتیه، سپاه پاسداران و تیم آقای رفسنجانی، چهار گروه متفاوت را به جهانیان به عنوان وارثان ایران بعد از جنگ معرفی کند.
رژیم اشغالگر تهران خواسته یا ناخواسته میرود تا برای حفظ منافع اقتصادی گروهی کوچک تمامیت ارزی ایران را قربانی بوجود آمدن حکومت عثمانی در آسیای مرکزی نماید. در این میان البته جایی نیز برای آیت الله های فرقه شیعه در نظر گرفته شده است و زمزمه های واتیکان اسلامی به گوش میرسد.
فرصت طلبانی که در سال پنجاه و هفت ایران را به اشغال خود در آورده اند میروند تا در روزهای آینده با منفعل نگاه داشتن ایرانیان بار دیگر و با نامی جدید منافع اقتصادی را با شریکان غربی خود تقسیم نمایند.
با تجربه انتصاب آقای احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور، حضور در انتصاباتی که از هم اکنون نتیجه آن مشخص شده است اینگونه به نظر میرسد مورد توجه اکثریت مردم قرار نخواهد گرفت. کاندیداهایی که به صورت مستقل یا احزاب در سایه معرفی میشوند نمیتوانند یا نمیخواهند خواسته های رای دهندگان را به اجرا گذارند.
در مقابل جریانهای اپوزیسیون خارج از کشور که خواهان انحلال حکومت اسلامی باشند میتوانند به صورت مستقل به سازماندهی این کمیته های انتخاباتی مردمی در ایران یاری رسانند و مورد تایید مردم قرار خواهند گرفت. ایجاد کمیته های انتخاباتی بدون در نظر گرفتن نتیجه یا حتی شرکت در آن میتواند تشکیلات از هم گسیخته مردمی را بار دیگر در خیابان به هم نزدیکتر سازد. با بهانه حمایت از هر کاندیدایی میتوان به صورت مستقل از نیروهای حکومتی کمیته های مردمی را سازمانده ای نمود. از کاندیداها خواست در مورد برنامه هایشان با مردم گفتگو نمایند و تجمعات مردمی را دوباره زنده کرد.
با توافق بر این اصل است که میتوان خواهان به تاخیر انداختن تاریخ انتخابات شد و همزمان درخواست آزادی احزاب را نمود. شرایط ماه های گذشته خاورمیانه امکان سرکوب و خشونت را از اشغالگران تهران تا حدود زیادی گرفته است و آنها را به معامله برای نگاه داشتن قدرت تشویق نموده است. با سازماندهی سرتاسری کمیته های انتخاباتی میتوان اعتصابات را به یک حقیقت تبدیل نمود و حتی در صورت برخورد نظامی میتوان به کمک و یاری آسیب زدگان شتافت. این تشکیلات مردمی خواهد توانست در مقابل انحصار طلبان پایداری کند و گذار از دیکتاتوری به مردمسالاری را متمدنانه ترسیم نماید.
جنبش سبز ایران درآغاز انقلاب رنگین کمانی قرار دارد.
Hamidresa.bourhani@gmail.com
Total Pageviews
متن کامل یکی از آخرین نوشته های هدی صابر
«بنام همراه نزدیک دست»
ایران ما بخشی است از هستی؛ هستیِ در ذات فعال، هستیِ مشارکتی. هستیِ فرصت ساز و امکان بخش به انسان. انسانِ
اهل چند و چون
پی جو
بُن کار
و
دگرگونساز
انسانِ اول، آدمِ سرسلسله و زوج همدمش، در فردوس نخست برغم زیبایی پر شگفتش، تنها در یک چهارضلعی محدود می زیستند:
حظّ بصر از مشاهده طبیعت بکر
تناول از میوه ها و فرآورده ها
تذلذ جنسی
و
خوابِ آرامِ عمیقِ بی کابوسِ بی دیو و دَد.
سرسلسله ما به
تماشا
و
خورد
و
هم آغوشی
و
خواب پَرنیانی
بسنده نکرد، از مربع فعالیت محدودِ بی مسئولیت بیرون زد، از کارت پستال پردیس گذر کرد و جهانی دگر طلبید. آدم اول برغم بد عهدی و هبوط ناشی از آن، از جانب «او» شد صاحب میدان، زمان و امکان. پروردگارش بس عظیم تر از آن بود که
تازیانه اش زند
تحقیرش کند
خردش سازد
درسه کنجش اندازد
از تجربه مستقل محرومش دارد
و به تنبیه، جانش سِتانَد.
پروردگار همراهِ تیماردار، پس از هبوط
یادآوَرش شد
وعده آموزش و هدایتش داد
پر سخاوت، زمین بدو بخشید
زمانش عطا کرد
سرآمد مخلوقاتش کرد
و کرامت ویژه، ارزانی اش داشت
وه! که چه روشی. وه! که چه مَنشی
اینچنین بود که
آدم به خود آمد
به سویش رفت
بخشش از او طلبید
و
با اعتماد به او
و
بازیافت خود
زندگی زمینی آغاز کرد. زین پس، «آدم»یت به عنوان پروژه ای بس عظیم و کیفی، افتتاح و رونمایی شد؛
پروژه ای سرریز از
مشاهده فعال
لمس و اصطکاک
درک و تشخیص
طراحی و ساخت و ساز و سازماندهی
تولیدِ سَبک، سیاق، روش، فرهنگ و متعدد کالا
و مهمتر از همه: تغییر
ممیزه آدمِ پس از هبوط با آدم فردوس نخست، خروج از کادر «پذیرش وضع موجود» ولو دل انگیز و آرامان، و عبور از «فعالیت حداقلیِ غریزی» و ورود به مدار «تجربه»، «تولید»، «تحول»، «تغییر» و فعالیتِ حداکثریِ کمتر غریزی و بیش تر «عشق»ی و «فکر»ی بود. زینرو نوع آدم،
انرژی اش چند چندان
عشقش به قصد کسب تحصیل، لب ریزان
صاحب منظر، افق و ایوان
و
وَجدان، پر ایمان و رقصان شد.
فلسفه و حکمت پروژه آدمیت، بروز و ظهور انسان به عنوان
عامل تغییر
و
ارتقاء مدام از وضع موجود به وضع مطلوب
بود. بدین منظور، «او» حکیم جهان، هم پروردگار و هم آموزگار، در کتابِ آخرِ پر بار، تاکید می ورزد که
قل یا اهل الکتاب تعالوا
"به همه اهالی کتاب [اعم از کتاب هستی، کتاب تاریخ، کتاب خود و به قول طالقانی هر کتاب] بگو: خود ارتقاء دهيد و عالی شويد".
نقطه چین پروژه آدمیت، با
عشق
امید
مسئولیت
خون
رنج
اشک
عرق
ساخت
و
ساز
برای گذر از وضع موجود به وضعِ «به از این»، رقم خورده است. زینروست که حسین با هزاره هزاره فاصله از سر سلسله، «وارث آدم» لقب میگیرد. ما نیز برغم هزاره هزاره فاصله با سر سلسله و سده سده فاصله با حسینِ مرزدار با وضع موجود و عزم دار برای وضع مطلوب، هم وارث «آدم»یم و هم پیش برنده پروژه «آدم»یت. این پیش برد قابل فرو گذاشتن و وا نهادن نیست. احترام ویژه و خیز تمام قامت ما برای محمد مصدق نیز از سرِ پیش برد شرافت بارِ
پروژه «آدم»یت ملی و ایرانی
است و پیام پر پژواکش به جهان که «ما» هم «آدم» ی هستیم. نفت، مناسبتی برای بازیافت آدمیت ایرانی بود.
به پشتوانه پروژه «آدمیتِ» حکیم جهان، آدم، «فعال اول» و آدمیان از جمله ما
فعالان هستی
قلمداد می شویم. بس مهم است که فعال هستی برای
پروراندن ایده
نشر اندیشه
تولید و پخش و پاشانیِ فرآورده
در مسیرِ تغییر
به قصد زیست شایسته و در خور،
اساساً نیازی به دریافت «مجوز» فعالیت از این قدرت و آن به ظاهر صاحب شوکت ندارد. مجوز ذاتی و پشت قبالهای، از سوی حکیم یگانه و سامان دهِ پروژه «انسانِ عامل تغییر» برای ما صادر شده است.
فعال هستی بودن در مسیر تغییر، عهدی است که او از نوع انسان بستانده است:
و مالکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء والولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیاٌ و اجعل لنا من لدنک نصیراٌ کتاب محکم، سوره 4، نشانه 75
چرا جدال نمی ورزید در مسیر خدا و ضعیف نگهداشته شدگان از مردان، زنان و فرزندان؛ آنانی که [از جان] می گویند پروردگارا، خارجمان کن از سرزمینی که اهالی اش ستم پیشه اند و از جانب خویش برای ما رفیق و یاوری و نشانه نصرتی فرو فرست.
از این منظر
«گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را»
کلام خداست از بیان آهنگینِ شاعر ملی.
قرار گرفتن انسان در مدار«ایفا»، جان و جوهر پروژه آدمیت است:
انسان، «ایفاگر»نقش کوچک و محدود خداست و او بدین منظور، تجهیز کننده ما.
«ایفا» نه انسدادِ فعالیت بر می تابد و نه بن بست استراتژیک می شناسد. اگر آدم را سر سلسله استراتژیک تلقی کنیم، ابراهیم سر سلسله ایدئولوژیک ماست. ابراهیم، دوست خدا با درکی به غایت ساده، شفاف و روان از توحید، به اتهام «فعال»یت به آتش افکنده شد. ابراهیم درپی سرد شدن آتش و عدم امکان فعالیت به طور «موقت» در آن سرزمین، با گویش
انی ذاهبٌ الی ربی سیهدین
"من رونده ام و به جانب پروردگارم راه می برم، او[قطعا] هدایتم می کند، راه نشانم می دهد"
هم از انسداد عبور کرد و هم از بن بست. ما وام گرفته از «رونده» بودن مستمر ابراهیم، به این درک رسیده ایم که مذهب، راهی است برای پیمودن؛
راه بی پایانِ روان. تعلق مان به محمد حنیف نژاد فرزند غیور تبریزی، از همین ناحیه است.
ما به اعتبار پروژه آدمیت،
«فعال هستی»
و در هم فهمی با ابراهیمِ
«مذهبی»
هستیم. همین دو، ما را بَر مرکبی خوش نقش می نشاند:
فعالیت بی نیاز از مجوز
و
روندگی در مسیر زندگیِ «به از این»
برای مردم ایران زمین
و خلق جهان
تحت هر شرایطی چه در فراخ، چه در تنگنا و در هر سه کنجی، بس خرسندیم که از هستی، این دو نصیب برده ایم. از این دو نصیب گران مایه: فعال هستی بودن و راه پیمودن،
به«ما هم هستیم»، و آدمی هستیم
رسیده ایم! آن گه مشعوف تریم که در این سو از جهان و در درون دیوارهای ملی مان، شاخصه هایی داریم در کنارمان:
یک پدر شریفِ در ذات، مردم گرا و ایران خواه
و
چهار یل میاندار
تصویر آن پدر و سه یل: مصدق، طالقانی، بازرگان و شریعتی، زینت ستاد فعالیت 40 متری مان و نیز رخساره حنیف، جوان اول دوران، بر دیوار اتاقم در هر خانه و هر مکان.
برگرفته ها از جهان و بهره ها از ایران، شدَه ست سرمایه گران سنگ مان. با این سرمایه از جهان و ایران، جریان سترگ «ملی - مذهبی» است انتخاب اول مان.
با این دست مایه ها می توان فعال بود در هر دوران و هر مکان و تن نداد به سلطنت و ولایتِ غیر آن. عزت الله سحابی شاخص امروزین جریانمان در همان دوران آغازان، موضعی به جد گرفت مقابل نظریه ولایت فقیه به عنوان تئوری عملیاتی پس از بهمن خونین و بالان. موضع سحابی علیه نظریه ولایت فقیه
موضعی آرمانی
و هم
تاریخی
و هم
دورانی
و هم
بزنگاهی
تلقی می شد.
جریان ملی – مذهبی ایران پس از جان به در بردن از سرکوب ویژه سال های شصت، با نشر ایران فردا در آغاز دهه هفتاد، به بروز و ظهور تازه ای رسید. جریان، به پیوستِ فعالیت های انتشاراتی پیام هاجر، مهندس میثمی، دکتر پیمان و بازموجودیت نهضت آزادی ایران، در نیمه دهه هفتاد به سرفصل جدید حیات رسید و پایگاه اجتماعی خاص خود را یافت. «مانیز هستیمِ» جریان ما و گسترش تدریجی آن به اتکاء پشتوانه تاریخی سترگش، بر قدرت مستقر گران آمد و در پایان دهه هفتاد در سرفصل کریستال بندی فکری و سیاسیِ ملی – مذهبی، گرز گران بر آن فرود آورد و خرد و کلان و کهن سالان جریان، حتی80 و 85 ساله ها را به زندان 59 سپاه افکند. این مواجهه، پاسخی بود به «مانیز هستیمِ» جریان ما. به فاصله اندکی پس از آزادی از عشرت آباد، انتشار احکام گران و پس از آن نیز باز زندان؛ زندان 2 الف سپاه. «هستِ»ما و «حق» ما هیچ درک نشد، نفی شد و لگدکوب. نشر دیدگاه و ترویج آن، هست ما بود و حق مان. ما کماکان هستیم، و این بار باز فراخوان به زندان، به بهانه اجرای حکم مان. چنین دریافته ایم که در ایران ما، زندان بخشی است از همان «راه پیمودنی» و زندان و بیرون از زندان، همچون اتاقی تودرتو؛ گه این سو، گه آن سو. مهم «میل» ماست که برجاست:
یکی میل است با هر ذره رقاص کِشد هر ذره را تا مقصدی خاص
زآتش تا به باد از باد تا خاک زِ زیر ماه تا بالای افلاک
همین میل است اگر دانی همین میل حقیقت چیست؟ خیل در خیل
ما که فردیم و کوچک، یک و نیم دهه است که جامعه کل و بس عظیم، میل به تغییر را به زبان و حتی به جان، اعلام کرده است. با جامعه کل چه کردند که با ما چه کنند؟ اما جامعه کل «هست» با «میل» ش و ما نیز هستیم با میل مان، دیدگاه مان و پیشینه جریان مان. میل به تغییر، جان مایه ایست که در دوران زمامداری دولتی که نازل ترین و مبتذل ترین دولت تاریخ نزدیک ایران است و امکانات ملی تاراج میکند و سرمایه های انسانیِ ملی را می تاراند، غلظت می یابد. چه کس می تواند قطاری را که لکوموتیو رانش اعلام می کند«ترمز قطار را کنده ایم و دور انداخته ایم»، تنها نظاره کند و بر ویرانگری آن بر عرصه ایران، کوتاه آید و دم نزند؟ که می تواند بر ترکتازی بی مثال لمپنیسم بی مهار و بر غارت سیری ناپذیر نو کیسه های رانتی درون حاکمیت، دیده فرو بندد؟ ما در عین مصادره امکانات مان و در شرایط زیست حداقلی،
هم فعال هستی
هم مذهبی
هم ملیِ از گونه مصدقی
«هستیم». عزم تغییر در مسیر زیستِ «به از این» و در خور، نیز برقرار و ایران، ماندگار. در عصر دینامیسم کوچک ها و متوسط، مانیز در چرخه هستی، چرخانیم. قصد بر آن است تا موجودیت جریان های «دگر»، خاصه جریان ما که مرزی دارد به «قطر دیوار چین» با جریان حاکم، نفی و آثارشان مصادره شود. حقیقت مندرج در هستی مانع از نفی ماست. منِ کوچک به عنوان عضوی از جریان ملی-مذهبی در «سه هم پیمان عشق» منتشره در بهار 88 و «جای خالی، جای سبز» منتشره در آستانه بهار 89، از مجرای عشق، منش و روش حنیف و سعید و اصغر و از دیواره پهلوانی و مرام غلامرضا تختی، علائق و دغدغه های خود را پاشانده و بخشانده ام. از جهان رقصان و پاشان، ما نیز سهمی داریم. گه سهم خویش در فراخی ها و گه در سه کنج ها می جوییم. بالای آن عشق، منش و روش و ورای آن افتادگی و سهش، حرفی برای عرضه ندارم. ایران ما مشحون است از دلخوشی ها؛ دلخوشیهای پیشینی و نیز پسینی. در هر سه کنج با دستمایهها و انگارههای دو محمد می توان دلخوش بود: محمد مصدق، و محمد حنیف نژاد؛ یکی کلان، یکی جوان.
اما دلخوشی های روبه آینده، بس انگیزاننده و کشاننده:
ما در کُنه تکاپوی خویش برای به روزی و به زیستی و آینده داریِ
روسپیان 13 ساله
زنان سرپرست خانواده
مردان از فقر شرمنده
و برای خیل بیکارانِ زیر چرخه ارابه خشن اقتصاد
و برای راحت خیالی و آسوده زیستی پیروان همه مذاهب و همه قومیت ها
و در ورای آن برای آتیه داری ملی و جایگاه رفیع ایرانِ آرش- مصدق در جهان تلاش می ورزیم. تلاشی در حد یک انسان متوسط با کاستی های خاص خود.
به عنوان زاده ایران
متعلق به جریان فکری هم ملی – هم مذهبی
فرزند انقلاب 57
در قبال آینده، بس خوشبین و قندیل های بس شفافِ آب چکان از شیروانی بزرگ ایران را نه تخیلی که حقیقی نظاره می کنم و سر و صورت به چکان چکان آن می سپارم .
در شرایطی که بازداشت های سال های 79 و 82 غیر قانونی، دادگاه غیر قانونی و احکام غیر قانونی و زندان جدید نیز غیر قانونی است، باز محبس قدرت، آماده برای ماست. برغم آن و برغم ویژه آسیبها بر خانوادهمان و یك دهه اضطراب و نا امنی همسر و فرزندان،
باز جهان چرخان است
میل ها پویان است
و آینده، امیدواران
روشنی فردا از درز دیوارها، بس هویدا.
هدی صابر
ایران ما بخشی است از هستی؛ هستیِ در ذات فعال، هستیِ مشارکتی. هستیِ فرصت ساز و امکان بخش به انسان. انسانِ
اهل چند و چون
پی جو
بُن کار
و
دگرگونساز
انسانِ اول، آدمِ سرسلسله و زوج همدمش، در فردوس نخست برغم زیبایی پر شگفتش، تنها در یک چهارضلعی محدود می زیستند:
حظّ بصر از مشاهده طبیعت بکر
تناول از میوه ها و فرآورده ها
تذلذ جنسی
و
خوابِ آرامِ عمیقِ بی کابوسِ بی دیو و دَد.
سرسلسله ما به
تماشا
و
خورد
و
هم آغوشی
و
خواب پَرنیانی
بسنده نکرد، از مربع فعالیت محدودِ بی مسئولیت بیرون زد، از کارت پستال پردیس گذر کرد و جهانی دگر طلبید. آدم اول برغم بد عهدی و هبوط ناشی از آن، از جانب «او» شد صاحب میدان، زمان و امکان. پروردگارش بس عظیم تر از آن بود که
تازیانه اش زند
تحقیرش کند
خردش سازد
درسه کنجش اندازد
از تجربه مستقل محرومش دارد
و به تنبیه، جانش سِتانَد.
پروردگار همراهِ تیماردار، پس از هبوط
یادآوَرش شد
وعده آموزش و هدایتش داد
پر سخاوت، زمین بدو بخشید
زمانش عطا کرد
سرآمد مخلوقاتش کرد
و کرامت ویژه، ارزانی اش داشت
وه! که چه روشی. وه! که چه مَنشی
اینچنین بود که
آدم به خود آمد
به سویش رفت
بخشش از او طلبید
و
با اعتماد به او
و
بازیافت خود
زندگی زمینی آغاز کرد. زین پس، «آدم»یت به عنوان پروژه ای بس عظیم و کیفی، افتتاح و رونمایی شد؛
پروژه ای سرریز از
مشاهده فعال
لمس و اصطکاک
درک و تشخیص
طراحی و ساخت و ساز و سازماندهی
تولیدِ سَبک، سیاق، روش، فرهنگ و متعدد کالا
و مهمتر از همه: تغییر
ممیزه آدمِ پس از هبوط با آدم فردوس نخست، خروج از کادر «پذیرش وضع موجود» ولو دل انگیز و آرامان، و عبور از «فعالیت حداقلیِ غریزی» و ورود به مدار «تجربه»، «تولید»، «تحول»، «تغییر» و فعالیتِ حداکثریِ کمتر غریزی و بیش تر «عشق»ی و «فکر»ی بود. زینرو نوع آدم،
انرژی اش چند چندان
عشقش به قصد کسب تحصیل، لب ریزان
صاحب منظر، افق و ایوان
و
وَجدان، پر ایمان و رقصان شد.
فلسفه و حکمت پروژه آدمیت، بروز و ظهور انسان به عنوان
عامل تغییر
و
ارتقاء مدام از وضع موجود به وضع مطلوب
بود. بدین منظور، «او» حکیم جهان، هم پروردگار و هم آموزگار، در کتابِ آخرِ پر بار، تاکید می ورزد که
قل یا اهل الکتاب تعالوا
"به همه اهالی کتاب [اعم از کتاب هستی، کتاب تاریخ، کتاب خود و به قول طالقانی هر کتاب] بگو: خود ارتقاء دهيد و عالی شويد".
نقطه چین پروژه آدمیت، با
عشق
امید
مسئولیت
خون
رنج
اشک
عرق
ساخت
و
ساز
برای گذر از وضع موجود به وضعِ «به از این»، رقم خورده است. زینروست که حسین با هزاره هزاره فاصله از سر سلسله، «وارث آدم» لقب میگیرد. ما نیز برغم هزاره هزاره فاصله با سر سلسله و سده سده فاصله با حسینِ مرزدار با وضع موجود و عزم دار برای وضع مطلوب، هم وارث «آدم»یم و هم پیش برنده پروژه «آدم»یت. این پیش برد قابل فرو گذاشتن و وا نهادن نیست. احترام ویژه و خیز تمام قامت ما برای محمد مصدق نیز از سرِ پیش برد شرافت بارِ
پروژه «آدم»یت ملی و ایرانی
است و پیام پر پژواکش به جهان که «ما» هم «آدم» ی هستیم. نفت، مناسبتی برای بازیافت آدمیت ایرانی بود.
به پشتوانه پروژه «آدمیتِ» حکیم جهان، آدم، «فعال اول» و آدمیان از جمله ما
فعالان هستی
قلمداد می شویم. بس مهم است که فعال هستی برای
پروراندن ایده
نشر اندیشه
تولید و پخش و پاشانیِ فرآورده
در مسیرِ تغییر
به قصد زیست شایسته و در خور،
اساساً نیازی به دریافت «مجوز» فعالیت از این قدرت و آن به ظاهر صاحب شوکت ندارد. مجوز ذاتی و پشت قبالهای، از سوی حکیم یگانه و سامان دهِ پروژه «انسانِ عامل تغییر» برای ما صادر شده است.
فعال هستی بودن در مسیر تغییر، عهدی است که او از نوع انسان بستانده است:
و مالکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء والولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیاٌ و اجعل لنا من لدنک نصیراٌ کتاب محکم، سوره 4، نشانه 75
چرا جدال نمی ورزید در مسیر خدا و ضعیف نگهداشته شدگان از مردان، زنان و فرزندان؛ آنانی که [از جان] می گویند پروردگارا، خارجمان کن از سرزمینی که اهالی اش ستم پیشه اند و از جانب خویش برای ما رفیق و یاوری و نشانه نصرتی فرو فرست.
از این منظر
«گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را»
کلام خداست از بیان آهنگینِ شاعر ملی.
قرار گرفتن انسان در مدار«ایفا»، جان و جوهر پروژه آدمیت است:
انسان، «ایفاگر»نقش کوچک و محدود خداست و او بدین منظور، تجهیز کننده ما.
«ایفا» نه انسدادِ فعالیت بر می تابد و نه بن بست استراتژیک می شناسد. اگر آدم را سر سلسله استراتژیک تلقی کنیم، ابراهیم سر سلسله ایدئولوژیک ماست. ابراهیم، دوست خدا با درکی به غایت ساده، شفاف و روان از توحید، به اتهام «فعال»یت به آتش افکنده شد. ابراهیم درپی سرد شدن آتش و عدم امکان فعالیت به طور «موقت» در آن سرزمین، با گویش
انی ذاهبٌ الی ربی سیهدین
"من رونده ام و به جانب پروردگارم راه می برم، او[قطعا] هدایتم می کند، راه نشانم می دهد"
هم از انسداد عبور کرد و هم از بن بست. ما وام گرفته از «رونده» بودن مستمر ابراهیم، به این درک رسیده ایم که مذهب، راهی است برای پیمودن؛
راه بی پایانِ روان. تعلق مان به محمد حنیف نژاد فرزند غیور تبریزی، از همین ناحیه است.
ما به اعتبار پروژه آدمیت،
«فعال هستی»
و در هم فهمی با ابراهیمِ
«مذهبی»
هستیم. همین دو، ما را بَر مرکبی خوش نقش می نشاند:
فعالیت بی نیاز از مجوز
و
روندگی در مسیر زندگیِ «به از این»
برای مردم ایران زمین
و خلق جهان
تحت هر شرایطی چه در فراخ، چه در تنگنا و در هر سه کنجی، بس خرسندیم که از هستی، این دو نصیب برده ایم. از این دو نصیب گران مایه: فعال هستی بودن و راه پیمودن،
به«ما هم هستیم»، و آدمی هستیم
رسیده ایم! آن گه مشعوف تریم که در این سو از جهان و در درون دیوارهای ملی مان، شاخصه هایی داریم در کنارمان:
یک پدر شریفِ در ذات، مردم گرا و ایران خواه
و
چهار یل میاندار
تصویر آن پدر و سه یل: مصدق، طالقانی، بازرگان و شریعتی، زینت ستاد فعالیت 40 متری مان و نیز رخساره حنیف، جوان اول دوران، بر دیوار اتاقم در هر خانه و هر مکان.
برگرفته ها از جهان و بهره ها از ایران، شدَه ست سرمایه گران سنگ مان. با این سرمایه از جهان و ایران، جریان سترگ «ملی - مذهبی» است انتخاب اول مان.
با این دست مایه ها می توان فعال بود در هر دوران و هر مکان و تن نداد به سلطنت و ولایتِ غیر آن. عزت الله سحابی شاخص امروزین جریانمان در همان دوران آغازان، موضعی به جد گرفت مقابل نظریه ولایت فقیه به عنوان تئوری عملیاتی پس از بهمن خونین و بالان. موضع سحابی علیه نظریه ولایت فقیه
موضعی آرمانی
و هم
تاریخی
و هم
دورانی
و هم
بزنگاهی
تلقی می شد.
جریان ملی – مذهبی ایران پس از جان به در بردن از سرکوب ویژه سال های شصت، با نشر ایران فردا در آغاز دهه هفتاد، به بروز و ظهور تازه ای رسید. جریان، به پیوستِ فعالیت های انتشاراتی پیام هاجر، مهندس میثمی، دکتر پیمان و بازموجودیت نهضت آزادی ایران، در نیمه دهه هفتاد به سرفصل جدید حیات رسید و پایگاه اجتماعی خاص خود را یافت. «مانیز هستیمِ» جریان ما و گسترش تدریجی آن به اتکاء پشتوانه تاریخی سترگش، بر قدرت مستقر گران آمد و در پایان دهه هفتاد در سرفصل کریستال بندی فکری و سیاسیِ ملی – مذهبی، گرز گران بر آن فرود آورد و خرد و کلان و کهن سالان جریان، حتی80 و 85 ساله ها را به زندان 59 سپاه افکند. این مواجهه، پاسخی بود به «مانیز هستیمِ» جریان ما. به فاصله اندکی پس از آزادی از عشرت آباد، انتشار احکام گران و پس از آن نیز باز زندان؛ زندان 2 الف سپاه. «هستِ»ما و «حق» ما هیچ درک نشد، نفی شد و لگدکوب. نشر دیدگاه و ترویج آن، هست ما بود و حق مان. ما کماکان هستیم، و این بار باز فراخوان به زندان، به بهانه اجرای حکم مان. چنین دریافته ایم که در ایران ما، زندان بخشی است از همان «راه پیمودنی» و زندان و بیرون از زندان، همچون اتاقی تودرتو؛ گه این سو، گه آن سو. مهم «میل» ماست که برجاست:
یکی میل است با هر ذره رقاص کِشد هر ذره را تا مقصدی خاص
زآتش تا به باد از باد تا خاک زِ زیر ماه تا بالای افلاک
همین میل است اگر دانی همین میل حقیقت چیست؟ خیل در خیل
ما که فردیم و کوچک، یک و نیم دهه است که جامعه کل و بس عظیم، میل به تغییر را به زبان و حتی به جان، اعلام کرده است. با جامعه کل چه کردند که با ما چه کنند؟ اما جامعه کل «هست» با «میل» ش و ما نیز هستیم با میل مان، دیدگاه مان و پیشینه جریان مان. میل به تغییر، جان مایه ایست که در دوران زمامداری دولتی که نازل ترین و مبتذل ترین دولت تاریخ نزدیک ایران است و امکانات ملی تاراج میکند و سرمایه های انسانیِ ملی را می تاراند، غلظت می یابد. چه کس می تواند قطاری را که لکوموتیو رانش اعلام می کند«ترمز قطار را کنده ایم و دور انداخته ایم»، تنها نظاره کند و بر ویرانگری آن بر عرصه ایران، کوتاه آید و دم نزند؟ که می تواند بر ترکتازی بی مثال لمپنیسم بی مهار و بر غارت سیری ناپذیر نو کیسه های رانتی درون حاکمیت، دیده فرو بندد؟ ما در عین مصادره امکانات مان و در شرایط زیست حداقلی،
هم فعال هستی
هم مذهبی
هم ملیِ از گونه مصدقی
«هستیم». عزم تغییر در مسیر زیستِ «به از این» و در خور، نیز برقرار و ایران، ماندگار. در عصر دینامیسم کوچک ها و متوسط، مانیز در چرخه هستی، چرخانیم. قصد بر آن است تا موجودیت جریان های «دگر»، خاصه جریان ما که مرزی دارد به «قطر دیوار چین» با جریان حاکم، نفی و آثارشان مصادره شود. حقیقت مندرج در هستی مانع از نفی ماست. منِ کوچک به عنوان عضوی از جریان ملی-مذهبی در «سه هم پیمان عشق» منتشره در بهار 88 و «جای خالی، جای سبز» منتشره در آستانه بهار 89، از مجرای عشق، منش و روش حنیف و سعید و اصغر و از دیواره پهلوانی و مرام غلامرضا تختی، علائق و دغدغه های خود را پاشانده و بخشانده ام. از جهان رقصان و پاشان، ما نیز سهمی داریم. گه سهم خویش در فراخی ها و گه در سه کنج ها می جوییم. بالای آن عشق، منش و روش و ورای آن افتادگی و سهش، حرفی برای عرضه ندارم. ایران ما مشحون است از دلخوشی ها؛ دلخوشیهای پیشینی و نیز پسینی. در هر سه کنج با دستمایهها و انگارههای دو محمد می توان دلخوش بود: محمد مصدق، و محمد حنیف نژاد؛ یکی کلان، یکی جوان.
اما دلخوشی های روبه آینده، بس انگیزاننده و کشاننده:
ما در کُنه تکاپوی خویش برای به روزی و به زیستی و آینده داریِ
روسپیان 13 ساله
زنان سرپرست خانواده
مردان از فقر شرمنده
و برای خیل بیکارانِ زیر چرخه ارابه خشن اقتصاد
و برای راحت خیالی و آسوده زیستی پیروان همه مذاهب و همه قومیت ها
و در ورای آن برای آتیه داری ملی و جایگاه رفیع ایرانِ آرش- مصدق در جهان تلاش می ورزیم. تلاشی در حد یک انسان متوسط با کاستی های خاص خود.
به عنوان زاده ایران
متعلق به جریان فکری هم ملی – هم مذهبی
فرزند انقلاب 57
در قبال آینده، بس خوشبین و قندیل های بس شفافِ آب چکان از شیروانی بزرگ ایران را نه تخیلی که حقیقی نظاره می کنم و سر و صورت به چکان چکان آن می سپارم .
در شرایطی که بازداشت های سال های 79 و 82 غیر قانونی، دادگاه غیر قانونی و احکام غیر قانونی و زندان جدید نیز غیر قانونی است، باز محبس قدرت، آماده برای ماست. برغم آن و برغم ویژه آسیبها بر خانوادهمان و یك دهه اضطراب و نا امنی همسر و فرزندان،
باز جهان چرخان است
میل ها پویان است
و آینده، امیدواران
روشنی فردا از درز دیوارها، بس هویدا.
هدی صابر
Subscribe to:
Posts (Atom)